دل نوشته
حالم خراب است، بدجور! اصلا حوصله خودم را هم ندارم.((اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین میگردد همه شبهای جبهه شب قدر است و از همین جاست که تاریخ آینده کره زمین تقدیر میشود )) صدای سید مرتضی است کمی اذیتم میکند .صدایش را کم میکنم اما میگوید :((آوارگی شرط انس گرفتن با حق است)) نمیدانم شاید جدی جدی دلتنگ آوارگی شده ام. به سید میگویم دلم کمی آوارگی میخواهد. آزاد و رها از تعلقات و وابستگی ها. راستش را بخواهید به خودم پوزخند زدم. من کجا و آوارگی کجا؟ اما سید میگوید : ((بأس از جنود شیطان است )) .خوب چفت میکند جوابش را برایم. نمیدانم چه بگویم برایش. فقط میتوانم بگویم که دلم فشرده شده است . دوست دارم فریاد بزنم که خدایا طاقت ندارم بیش از این در این دنیا بمانم. به چه چیز این دنیا دل خوش کنم؟ سید میگوید : (( آنان که مانده اند شهر را به بهای اسارت خریده اند . عشایر همسفر بهار هستند و این حرکت دایم از آنان مردمی آزاده و بی تکلف ساخته است رودخانه هایی هستند که حیاتشان در ترک ماندن است اگر نه عادات و تعلقات آنان را به بند میکشد و از ظلمات درونشان مردابی عفن ظاهر میشود)) .حالم گرفته تر میشود و هرچه بیشتر مینویسم بدتر میشوم.حس میکنم سید درست میگوید هرچه بیشتر میمانم . . .
آتش بگیر تا بدانی چه میکشم
احساس سوختن به تماشا نمیشود
اما سید مرتضی اوینی نسخه خوبی برایت پیچیده: حرکت
می دانم که بندها زیاد است ولی هنوز می شود رفت
بسم الله